راه آنسو
رسیدن بهخیر. بارتان را زمین بگذارید، فنجانی چای ایرانی بنوشید و کمی خستگی در کنید که بهزودی سفر دیگری در پیش است. این بار، باهم راهی آنسو میشویم. سازوبرگتان حاضر است؟
برای رسیدن به آنسو، به جادهای قدم میگذاریم که بیانتهاست. هر قدمی که برمیداریم، میرسیم و با قدم دیگر، میگذریم و دوباره میرسیم. و راه همچنان، هست.
هنر و خاصه موسیقی، بلد راه ماست؛ هنر و موسیقی اصیلی که ما را با ریشههای خود، با مردم سرزمینمان و سرزمینهای دیگر، با طبیعتِ درون و پیرامون و با جوهر زندگی میپیوندد.
در راه چه میکنیم؟
کارگاههایی برای آموختن و تمرین موسیقی برپا میکنیم؛ دربارهی موضوعهایی که اغلب یک سرش به موسیقی میرسد، همصحبت میشویم، از شعر و کلام اهل معرفت، خاصه در وادی حکمت شرقی و سنت ایرانی بهره میگیریم، با فرهنگهای موسیقایی دیگر آشنا میشویم، باهم ساز مینوازیم، موسیقی میسازیم، میپژوهیم، مینویسیم و …؛ بیآنکه مرزهای محکمی میان فضای حرفهای، تجربی و یادگیری بکشیم. آهنگِ پیوستن سر میدهیم، با هنر، زندگی میکنیم و از زندگی، هنر میآفرینیم.
ماجرای آنسو
آنسو در ابتدا، نامی برای آنسامبلی کوچک در سبک موسیقی جهانی بود که در تابستان ۹۳ به ثبت رسید. اولین کار این گروه با عنوان «نزدیکترین سیاره» به آهنگسازی حسین والی و پیانیست فقید، کاوه صالحی برای پیانو و شورانگیز، گاه با همراهی سازهای بادیِ محلی و سازهای کوبهای بود که دو بار در تهران اجرا و بهصورت آلبوم منتشر شد. این اثر، حاصل جستوجوی زبان مشترکیست میان موسیقی دستگاهی، موسیقی مقامی و فرم و هارمونی موسیقی کلاسیک.
طولی نکشید که آنسو، کار خود را با طرح «کارگاه همآهنگی» به حوزهی آموزش موسیقی با دیدگاه و شیوهای نو، گستراند. کارگاه همآهنگی که بهصورت سفرهای موسیقایی یک تا چندروزه به محیطهای بومی و طبیعی برگزار میشود، تنها، کلاس موسیقی نیست؛ بلکه تجربهای چندسویه و پرمایه است از تمرین و کاربست تکنیکهای ساز و پرورش نگاه موسیقایی، در کنار توجه به بدن و جریان نیروی آن، در فضایی که بر پایهی شنیدن عمیق، گفتوگوی بامعنی و همسازی چه در موسیقی و چه در زندگی جمعی، شکل میگیرد.
این طرح طی چندین سال در سفرهای متعددی در ایران و ترکیه تجربه و پالوده شد و در ضمن، راهی گشود برای این که آنسو در برپایی رویدادها و کارگاههای متنوع دیگر هم با گروههای همسو و آموزگاران مجرب همیاری کند؛ از جمله سفرهای سازوکار (معماری ابرخشت) و اهل نوا (گردهمآیی موسیقایی اقوام)، کارگاه موسیقی شفابخش و همنشینیهای آهنگ پیوستن (گفتوگو، همنوازی و اجراهای پژوهشی).
تا به امروز موسیقی، ظرف اصلی کارِ آنسو بوده است، اما نه با نگاه انتزاعی و خودبسنده؛ که با چشماندازی گسترده و پیوسته با هنرها و دانشها و تجربههای ژرفِ دیگر که همه، راهیاند برای مکاشفه و یافتن معنا.
بانیان آنسو
آشنایی حسین والی و سارا زندوکیلی در پاییز ۹۲، زمینهساز ایدهی کارگاه همآهنگی شد که بعدتر زیر چتر نام آنسو آمد و در ادامه، با فعالیتهای مشترک دیگری در این مجموعه همراه شد.
حسین متولد ۱۳۵۸، تهران است و در خانوادهای اهل ادب و هنر بزرگ شده است. از ۱۲ سالگی، آموختن تار و سهتار را شروع کرده و ردیفهای سازی و آوازی را نزد استادان فقید، هوشنگ ظریف و محمدرضا لطفی و همچنین فرخ مظهری، داریوش پیرنیاکان، فرهاد موسویزاده و محسن کرامتی فرا گرفته است.
حسین در دوران تحصیلِ کارشناسی موسیقی در دانشکدهی هنر و معماریِ دانشگاه آزاد تهران، با جهان موسیقی کلاسیک و مدرن غربی آشنا شد و به مقولهی آهنگسازی معاصر علاقه پیدا کرد. مهمترین استادان او در آهنگسازی، حمیدرضا دیبازر و نادر مشایخی بودهاند. در مقطع کارشناسی ارشد نیز، این رشته را در دانشگاه هنر تهران ادامه داد. اما از آنجا که پسزمینهای طولانی در موسیقی ایرانی و شیفتگی فراوانی به نوازندگی ساز ایرانی داشت، همیشه در پی این بود که از زبان و روش موسیقی غربی بهره ببرد تا راههای تازهای را برای خلق و ارائهی موسیقی ایرانی بیازماید. در همین راستا هم، برای پایاننامهی دورهی کارشناسی ارشد، بر شیوهی استفادهی آهنگسازان ایرانی از مصالح و امکانات موسیقی ایرانی کار کرد و یک سمفونیتا با چنین نگاهی نوشت.
حسین والی، بیش از بیست سال سابقهی تدریس موسیقی (تار و سهتار و بعدتر سرایش و مبانی نظری موسیقی) دارد و در حال حاضر، در دانشگاه هنرآفرین پویان در سمنان نیز مشغول تدریس است. در جایگاه معلم و نوازنده، همیشه تلاش او بر این بوده که همه را با موسیقی غنی آشنا و به آن علاقهمند کند و راه وصل شدن به گوهر موسیقی، بهویژه موسیقی اصیل ایرانی را برای تمام سازآموزان، از هر سنوسال و با هر سابقه و هر میزان توانایی هموار سازد؛ بیآن که به ورطهی سادهسازیها یا آرایههای عامهپسندانه بیفتد.
سارا که متولد ۱۳۵۹، تهران است، در مسیر زندگی، تجربههای یادگیری و حرفهایِ گوناگون و گاه دور از همی داشته است. در دوازده سالگی وارد مدرسهی استعدادهای درخشان شد و بعدها دانست که طی هفت سال تحصیلش در آنجا بیش از هرچیز با ذهنیتی علمگرا، تحلیلگر، انتقادی و بسیار متأثر از تفکر مدرنیسم بار آمده است. در پایان دبیرستان با آنکه بیشتر به ادبیات و هنر گرایش داشت، وارد دانشکدهی علومپزشکی شهیدبهشتی شد و بعد از شش سال که بیشترِ آن را در کشمکش و اندیشهی تغییر مسیر گذراند، در نهایت دانشآموختهی دکترای حرفهای در رشتهی دندانپزشکی شد. اما گذراندن دورهی طرح در منطقهای ویژه در دل کویر مرکزی ایران، تجربهای بینظیر برایش آفرید که شاید دستاورد اصلیاش از تمام این دوران بود. دوری از شهر و خانواده برای نخستین بار، ارتباط صمیمانه با جامعهی بومی و بهره بردن از هر فرصتی برای گشتن و حضور در طبیعت، زمینهی ابتدایی تحول بزرگتری را فراهم آورد که سالها بعد در زندگیاش تجلی یافت.
در همین زمان بود که دوربینبهدست هم شد و بعد از پایان طرح و برگشتن به تهران، دورههایی را در زمینهی هنر و عکاسیِ معاصر با علیرضا سمیعآذر و حمید سِوری گذراند، در کارگاههای عکاسی شهریار توکلی شرکت کرد و کمکم همکاری خود را با نشریههای هنری از جمله حرفههنرمند شروع کرد. همین شد که پس از یک سال، حرفهی دندانپزشکی را یکسره کنار گذاشت و در رشتهی کارشناسی ارشد عکاسی در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دوباره مشغول تحصیل شد. دوران کوتاه تحصیل و سپس تدریس در آن دانشکده را با اشتیاق و پویایی زیاد در کنار استادان ارزندهای چون یحیی دهقانپور، مهران مهاجر، مهرداد نجمآبادی، رضا شیخ و محمد ستاری طی کرد. همچنین پایاننامهای که با راهنمایی نعمتالله فاضلی در زمینهی کارکردهای عکسهای شخصیِ کاربران در شبکههای اجتماعی انجام داد، برایش جستوجویی بسیار شکوفاگر و پرثمر در فضای بینارشتهایِ عکاسی و انسانشناسی بود.
اما درخشش این دوران طلایی، با جان گرفتن پرسشها و تردیدهایی بنیادین در درون او، خیلی زود به کمسویی رفت. پرسشهایی دربارهی روح هنر و فایدهی غایی آن برای انسان. دربارهی این که آفرینش هنری چطور میتواند تجربهای شهودی و رها از تفکر نقادانه باشد و رابطهای بیواسطهی منطق زبانی، میان ما با جهان درون و بیرون بسازد.
بهنظرش میرسید که گفتمان غالب در دانشگاه، گالری، مطبوعات و فضای تولید و نقد هنر، نمیخواهد یا نمیتواند پاسخی حقیقی به این پرسشها بدهد. از آنسو، چرخش دیگری در زندگیاش داشت رقم میخورد که با چند سفر دگرگونساز آغاز شده بود.
بهواسطهی یکی از این سفرها بود که با حسین آشنا شد؛ در برههای که او هم در آستانهی دگرگونیای در نگاهش به زندگی و مسیر حرفهایاش در موسیقی قرار داشت. از زمانی که همراه شدند، فرصتهای باارزش و کمنظیری برای یادگیری «شیوههای دیگر» سر راهشان پدیدار شد؛ شیوههای دیگری برای هنرورزی و همزیستی.
یکی از این ملاقاتها، در مراسم سالانهای رخ داد که گروه توماتا با هدایت دکتر رَحمی عروج گووِنچ، هر سال در ترکیه برگزار میکرد. در این مراسم که صدها نفر از کشورهای مختلف با فرهنگها و باورهای متفاوت به آن میپیوستند، موسیقی و سماع از هفت تا صدوچهارده شبانهروز، بیگسست جریان داشت. این گردهمآیی بستری برای همسازی و تعاملِ همهی نوازندگان و علاقمندان میگسترد که در آن، موسیقی بهتمامی در خدمت پالایندگی و شفابخشی و همینطور تعادل و هماهنگی فضای جمعی بود.
ملاقات دوم، با شیگمی ایدا، استاد ژاپنیِ راهی به نام میکوسانومیتاکارا، برگرفته از سنتهای کهن آن سرزمین بود برای رابطهی ساده و مستقیم با بدن و روح زندگی و زیستن با لذت و خلاقیت.
و بخت سوم، شرکت در کارگاههای The Way of Council یا «راه گفتوشنود» با راب دریمینگ و هان دِلیسن تسهیلگرانی از انگلستان و هلند بود. این نگرش و روش ارتباطی که آن را جوان هالیفاکس، انسانشناس آمریکایی با الهام از آیینهای قدیمی بومیان هاوایی و دیگر اقوام ریشهدار بنیان گذاشته، بر مفهوم «شنیدن عمیق» استوار است. ابزار ارتباطی ساده، اما بسیار ظریف و هوشمندانهای که او پیشنهاد میدهد، با ساختن فضایی امن برای همصحبتی، سبب میشود که خردورزی جمعی، همزیستی و همکاری به گونهای سالم و شکوفنده پیش رود.
و تجربههای باارزش دیگر با دوستان و همسفرانی که در پاگرفتن آنسو و پیمودن مسیرش، در کنار بانیان آن بودهاند. در راه آنسو، همیشه به استقبال خلق تجربههای نو از پیوند زدن آموختهها و مهارتهای خود و دیگران میرویم؛ در حالی که قدردان دستاوردهایی هم هستیم که هدیهی گذشتگان به ماست.