ماریان برمر، ژورنالیست آلمانی، پژوهشگر فرهنگ شعر عرفانی در ایران و جستوجوگر تصوف در روزهای پس از درگذشت محمدرضا شجریان از خاطرهی دو دیدارش با او نوشت.
آنسو به بهانهی سالروز سفر ابدی استاد، این نوشتهی ارزشمند و دلنشین را به فارسی برگردانده است.
اوایل سپتامبر ۲۰۲۰، داشتم برای سفری سههفتهای با دوچرخه آماده میشدم. حسین، معلم سهتارم پیشنهاد کرد سازم را با خودم ببرم و در راه تمرین کنم تا از درس عقب نیفتم. وقتی گفتم امکانش را ندارم، توصیه کرد به جایش آلبوم چشمهی نوش شجریان را در طول راه گوش کنم. گفت: “خودت را بسپار به این شاهکارِ راستپنجگاه تا گوشَت با نغمههایی که در ماههای اخیر تمرین کردهایم، انس بگیرد.”
آلبوم را روی موبایلم دانلود کردم و در سفر تقریباً هرروز به آن گوش دادم؛ همانطور که دشتهای پهناور آناتولی را رکاب میزدم.
نوای گرم و محزون شجریان موسیقی متن عالیای برای سفر ماجراجویانهام شده بود. اما بیشتر اوقات، سروصدای سواریها و کامیونها نمیگذاشت زیروبمهای ظریفش را خوب بشنوم. تا وقتی که به کوههای تاروس رسیدم. در سکوت کوهستان بود که توانستم در بازی پرظرافت آواز و جواب آواز میان نوای شجریان و تار لطفی دقیق شوم.
در آخرین روزهای سفر، خبر درگذشت استاد شجریان را شنیدم. بیدرنگ خاطرات دو دیدارمان در ذهنم زنده شد.
بار اولی را که محمدرضا شجریان را ملاقات کردم، خیلی روشن به یاد میآورم: تابستان ۲۰۱۱، بعدازظهری در برلین. به همراه دخترش مژگان و گروهی از نوازندگان جوان، برای اجرا دور اروپا سفر میکرد. فقط در همین سفرهای او به اروپا و آمریکای شمالی بود که ایرانیها میتوانستند بت بزرگ خود را بر صحنه ببینند. چراکه این استاد مسلم موسیقی کلاسیک ایران، دو سال پیش از آن در کشورش ممنوعالاجرا شده بود.
استاد، آرام و متین وارد اتاق شد. کتوشلوار به تن داشت و کمی خجالتی بهنظر میرسید. در طول مصاحبه شجریان آهسته صحبت میکرد تا صدایش را پیش از کنسرت خسته نکند. یادم میآید که به لحن ملایم و فارسی خودمانی او گوش میکردم و تحتتأثیر فروتنیاش قرار گرفته بودم؛ او که در مکتب موسیقی کلاسیک ایرانی برجستهترین هنرمند زمانهی ما بود.
برای غیرایرانیها درک اهمیت شجریان برای فرهنگ ایرانیِ عصر حاضر آسان نیست. طرفداران او از همهی گروههای جامعهی ایرانی به شکوه هنریاش احترام میگذارند؛ فارغ از آن که چه دیدگاه مذهبی و سیاسیای دارند. در جامعهای تا این حد متنوع و دستهدسته همین موضوع بهتنهایی چشمگیر و استثنایی است.
گفتوگوی ما در سال ۲۰۱۱، بیشتر پیرامون مسائل سیاسی بود. زیرا سایهی رخدادهای سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) بر کار شجریان، همچنان پررنگ بود. علاوه بر آن، سردبیران آلمانی من هم خواستار همین وجه بودند.
از استاد پرسیدم که آیا خود او آوازش را سیاسی میداند. پاسخ داد:
“موسیقی من همواره در ارتباط کامل با رخدادهای ایران بوده است. اشعاری که انتخاب میکنم، آیینهی تاریخ اجتماعی ماست. این شعرها بازتابی از وضعیت سیاسیاند؛ گرچه اشارهی مستقیمی به آن نمیکنند. آهنگهای من با زندگی مردم سروکار دارد. من باید کنار مردم باشم. از آنهاست که الهام میگیرم. وگرنه نمیتوانم بخوانم.”
شجریان در مشهد زاده و بزرگ شده بود. میگفت در کودکی و نوجوانی بهخاطر استعداد و مهارتش در تلاوت آهنگینِ قرآن توانست توجه دیگران را برانگیزد. او این سنت را از پدرش به ارث برده بود. پدر مردی بسیار اخلاقگرا بود که بذر همدردی و شفقت را در وجود پسر جوان کاشت.
“معنویت پدرم بر من تأثیر گذاشت. او همیشه خدا را در نظر میگرفت. میگفت آدم باید حق مردم را محترم بشمارد و با این نگاه حرکت می کرد. چون از بچگی اینطور بزرگ شدم، خیلی مواظب بودم حق کسی را ضایع نکنم و رفتارم بهگونهای باشد که دیگران دوستم داشته باشند. برای همین، دوستان مدرسه هیچوقت از من چیزی نمیدیدند که ناراحت شوند. هیچوقت با کسی دعوا نکردم. تجربههای زندگیام همینطور بیشتر شد تا فهمیدم واقعاً باید برای مردم زندگی کنم. در طول زندگی همیشه خوشیهایم با دیگران بوده است. دیگران که خوب و خوشحالند، من هم خوشحال میشوم. اگر کسی ناراحت باشد و گریه کند، من هم شاید شروع کنم به گریه کردن. دست خودم نیست.“
اما شجریان جوان که شیفتهی موسیقی بود، با سختگیریهایی هم از طرف خانوادهی بهشدت مذهبیاش مواجه شد. گرچه پدربزرگ مادری و داییهایش دستی به ساز داشتند، حرفهی موسیقی در جایگاه هنری اجرایی، با اصول و عقاید پدر شیعهمذهب و سنتگرایش در تعارض بود. نتیجه آن شد که شجریان درسهای آواز و ردیف موسیقی ایرانی را پنهانی دنبال کرد.
در دههی ۴۰ شمسی نام شجریان با نخستین اجراهایش در رادیو خراسان و بعدتر در تلویزیون استانی شناخته شد. چیزی نگذشت که صدای او در دورهای که ایران جنجالهای سیاسی و هیجان انقلاب را از سر میگذراند، زیبایی بیزمانِ موسیقی و شعر ایرانی را تجسم بخشید. برخی از تصنیفهای او در زمانهی وقوع انقلاب اسلامی پژواک اشتیاق برای تغییر و تحولی بزرگ بود.
حتی پیش از آن که من فارسی یاد بگیرم، صدای استادانهی شجریان با زیروبمهای پرحسوحالش هربار روح مرا به سرزمینی ملکوتی از زیبایی و هماهنگی میبُرد. در نوای شجریان همآمیزی شعر عرفانی فارسی و سنت موسیقی ایرانی به اوج بیان هنری میرسد.
ارائهی شجریان از شعر فارسی، بهویژه آثار شاعران کلاسیک مانند سعدی، حافظ، مولوی و خیام و نیز برخی شاعران معاصر مانند اخوان ثالث کمک شایانی کرد به این که علاقهی ژرف ایرانیان به میراث منظومشان تازه و سرزنده بماند.
بسیاری از مردم ایران از نوای شجریان خاطراتی در دل دارند. دشوار بشود ایرانیای را پیدا کرد که ماه رمضان را با ربنای معروف او به یاد نیاورد؛ حتی با آن که در سالهای اخیر پخش این دعا در رسانههای رسمی ایران ممنوع شده بود.
شجریان در عین حال که در کار خود وامدار شیوههای عُرفی قرائت قرآن و مقامهای سنتی موسیقی ایرانی بود، راه را برای ورود عناصر تازه به موسیقی ایرانی هم گشود. او با وجودی که در اصل تکخوان بود، با گروههای مختلف موسیقی هم همکاری داشت. همچنین سازهایی ابداع کرد که در برخی کنسرتهایش نواخته شد.
سپتامبر ۲۰۱۵ بود که بار دیگر با شجریان ملاقات کردم. دیدار دوم ما در قونیه اتفاق افتاد؛ جایی نزدیک به آرامگاه مولانا. گفتوگو با شجریان در چنین مکانی برایم خیلی بامعنا بود. او برای اجرایی بهمناسبت زادروز مولانا به ترکیه آمده بود. هیچکس نمیدانست که آن اجرا آخرین حضور شجریان بر صحنه خواهد بود.
استاد قدری رنجور بهنظر میرسید. یکی از دوستان نزدیکش در قونیه به من گفت که در آن حال، سخت میپذیرد با خبرنگاری صحبت کند. پس باید خیلی شکر میکردم که نود دقیقه از وقتش را در اختیارم گذاشته است. حالا میبینم من آخرین خبرنگار خارجی بودم که فرصت مصاحبه با شجریان را پیدا کردم.
طی چهار سالی که از دیدارمان در برلین گذشته بود، فارسی فراگرفته بودم و مطالعاتی در فرهنگ ایرانی کرده بودم. به همین دلیل این بار از دریچهی متفاوتی پرسشهایم را مطرح کردم. وقتی از او دربارهی رابطهی بیهمتای موسیقی و شعر ایرانی پرسیدم، پاسخ داد:
“شعر و موسیقی مثل دو بال یک فرهنگند. موسیقی خودش یک زبان است و در واقع فراتر از زبان. موسیقی بیکران است و هر نوعی از آن برای خودش دنیای بسیار گستردهای دارد. شعر ما از موسیقی گرفته شده و محتاج موسیقی است.”
او ادامه داد:
“خواندن برای من بازتابشِ سروش هستی است. کائنات دارد کار خودش را میکند و ما همه در آن قرار گرفتهایم. آنچه را که انسان عاشقش است و میخواهد به آن برسد، من در صدایم بازگو میکنم. وقتی این پیامها با شعر خوانده میشود، تأثیر بیشتری روی شنونده میگذارد؛ چه شعر اجتماعی باشد، چه شعر عاشقانه، عارفانه و یا شعر اعتراض. منِ خواننده همهی همّوغمم را میگذارم که این شعر را به بهترین شکل به نیوشایی و دریافت شنونده برسانم. من حالت عاطفی این شعر را منتقل میکنم.”
همچنین دربارهی مفهوم نِی، استعارهی معروف مولانا، حرف زدیم؛ سازی که نخست باید از درون خالی شود تا نفَس الهی در آن جریان یابد و آوایی زیبا به ثمر بنشیند. شجریان، خواننده را به این ساز تشبیه کرد:
“وقتی صدا از درون خواننده بیرون میآید، شخصیت او هم بیرون میآید. اگر درون او پر از خودخواهی و کینه باشد، صدایش آزاردهنده است. ولی صدای خوانندهای که برای انسانها و با معنویت زندگی میکند، آشنا به گوش میآید و به دل مینشیند.”
نظر او را دربارهی نظام آموزش مدرن پرسیدم که عموماً از بُعد معنوی فاصله گرفته است. پاسخ داد:
“چیزهای زیادی باعث شده که همه فقط به خودشان فکر کنند. هرکسی میخواهد گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. در مملکت خودم این را آنقدر میبینم که گاهیاوقات مأیوس میشوم. از خودم میپرسم چرا انسانها اینطوری شدهاند. این اتفاق در همهی دنیا افتاده است. آدمها فقط منافع خودشان را در نظر میگیرند و این تمام ارتباطات انسانی را بر هم میزند.”
“هر اتفاقی در جامعه میافتد، خیلی سریع روی موسیقی تأثیر میگذارد. ساز خیلی از بچههایمان حالت پرخاش و اعتراض به خود گرفته. به عقیدهی من این تأثیریست که محیط روی هنرمندان ما گذاشته؛ یعنی آرامش از آنها گرفته شده و دیگر نمیتوانند راحت فکر کنند. رقابت هم در موسیقی ما زیاد شده. ولی هنر به این شکل صحیح نیست. هنر چیز دیگری است، راهی است که به انسانها آرامش میدهد و بینشان دوستی و عشق میآفریند.”
از او پرسیدم: “تصور کنید میتوانید به سفری در زمان بروید و با یکی از شاعران کلاسیک ایران دیدار کنید. کدامشان را میخواهید ببینید؟”
بیدرنگ گفت: “حافظ!”
“چرا؟”
“برای اینکه دنیایش را دوست دارم. اخلاقش، بینیازیاش و انساندوستیاش را دوست دارم. با ریا و دروغ و تظاهر سخت مخالف است. روی شعرهایش خیلی فکر و دقت کردهام. خیلیها حافظ میخوانند؛ ولی خودِ حافظ را نمیشناسند.”
در کنسرت قونیه که در سالنی آکنده از جمعیت برگزار شد، چندبار صدای شجریان گرفت و نتوانست به اوج همیشگیاش برسد. در مقام عالیترین خواننده از اجرای خود ناخشنود بهنظر میرسید. هرچند صدها تماشاگر ایرانی با شور و حال تمام او را تشویق میکردند. آنها راه زیادی را از آن سوی مرز آمده بودند تا یک نظر استاد را ببینند. خیلیهایشان بهناچار خود را به تماشای کنسرت از پردهی نمایش بیرون سالن راضی کرده بودند.
چند ماه بعد از کنسرت قونیه باخبر شدیم که شجریان در پانزده سال گذشته درگیر سرطان کلیه بوده است. او دیگر تا پایان عمر نتوانست در ایران اجرا کند. اگر میخواست کار تازهای ضبط کند، باید به آمریکا سفر میکرد. در تهران بیشتر وقت خود را برای ساختن سازهای جدید و همینطور رسیدگی به باغچهاش صرف میکرد. یادم میآید که در دیدار اولمان گفته بود:
“طبیعت مادر اصلی من است. در واقع مادر اصلی همهی ماست و من این مادر را خیلی دوست دارم. سعی میکنم دائم با آن ارتباط داشته باشم و از آن یاد بگیرم.”
درگذشت شجریان در روز هشتم اکتبر ۲۰۲۰ پس از یک دورهی طولانی بیماری، نامنتظَر نبود. با این حال، موجی از اندوه و درد سراسر ایران را فراگرفت. آن هم در سالی که ایرانیان با دشواریهای بسیاری دستوپنجه نرم میکردند؛ از همهگیری کرونا گرفته تا تحریمها و بحرانهای شدید سیاسی و اقتصادی.
در این وانفسا صدای شجریان همواره پناهی برای مردم بوده است؛ یادآور زیبایی ازلی در برابر زشتیهایی که انسانها رقم زدهاند. برای ایرانیانی که در وطن خود زندگی میکنند، صدای او تکیهگاه هویت ایرانی است و همچنان مایهی تسلی و استواری خواهد بود.
برای ایرانیانی که ترک وطن گفتهاند، شجریان صدای غم تبعید و غربت است؛ نه فقط تبعید جغرافیایی، بلکه تبعید و بیگانگی وجودی انسان؛ همان جداافتادگی از گوهر درون که در اشعار عرفانی ریشهی تمام دردها و رنجهای بشر خوانده شده است.
آن هنگام که شجریان قدم به صحنه گذاشت، حس کردم حضوری بس بزرگتر شخصیت او را در سایه گرفت. این احساس را همیشه به یاد میآورم. در آن لحظات، انگار وجود او گذرگاهی پاک بود برای هنر آسمانیاش. در نخستین دیدارمان از او پرسیدم وقتی برای حضار میخواند، از ذهنش چه میگذرد؟ گفت:
“به آرزوها و تمناهای مردم فکر میکنم. بر این دنیا، انسانیت باید حکومت کند؛ نه مذهب، ملیگرایی یا هر ایدئولوژی دیگر. غایت همهی هنرها انسانیت است.”
شجریان، استادی به تمام معنا بود. او فقط استاد آواز نبود؛ شخصیت او هم معنای عمیق انسان بودن را تجسم میبخشید و این حقیقت را هرکس که از حضورش بهرهمند میشد، لمس میکرد.
منبع:
مقالهی A Real Ostad از وبلاگ Acquiring Thirst
اگر فکر میکنید با حرفه و مهارت خود میتوانید در هر زمینهای با آنسو همراه شوید، با ما تماس بگیرید.
طراحی و ساخت وبسایت NewCycle.Studio